عقل شفا جوی و طبیبش توئی!

بایگانی
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۶ ب.ظ

۰

کتاب‌ها چقدر غریب‌اند...

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۵۶ ب.ظ

شش هفت ساله بودم که اولین کتاب را برایم خریدند. کتاب شعری بود که بعضی از شعرهای کتاب درسی‌مان هم در آن بود. همین برایم جذاب بود و می‌خواستم به نحوی به هم‌کلاسی‌هایم نشان بدهم که کتابی دارم که چنین است. آن موقع تصور دیدن محتوای کتاب درسی در کتابی دیگر برایم عجیب بود!

کم‌کم که پول دستم می‌آمد، کتاب می‌خریدم؛ بیشتر هم داستان و رمان. وقتی می‌رفتیم مهمانی، اول کتابخانه‌شان را پیدا می‌کردم. عمده اقوام ما، چندان اهل کتاب نبودند و تک و توک در قفسه‌ی گچی خانه‌شان چندتا کتاب داشتند؛ قرآن، مفاتیح و گاهی کتاب‌های مذهبی. چند باری رمان عاشقانه هم خواندم، وقتی که هنوز دوازده سیزده ساله بودم!

کلاس دوم دبستان، مدرسه کتابخانه نداشت؛ اصلاً آن موقع این چیزها مطرح نبود. خانم معلم‌مان از بچه‌ها خواست هر کدام یکی دو تا از کتاب‌هایشان را به کلاس بیاورند تا کتابخانه‌ای را بیاندازیم. هر هفته، یک نوبت کتاب‌ها بین بچه‌ها تقسیم می‌شد تا خلاصه‌شان را به کلاس بیاوریم. دقیق یادم نیست، اما دو سه بار بیشتر کتاب به من نرسید.

مدرسه راهنمایی‌مان یک کتابخانه خوب داشت، از رمان و نقاشی گرفته تا کتاب‌های علمی و به ویژه درباره فضا و این‌ها. عشقم این بود که بروم و کتاب‌ها را بخوانم ولی دریغ! معلم دینی ما مسئول کتابخانه بود. اول سال گفت یکشنبه‌ها می‌برمتان داخل کتابخانه تا کتاب امانت بگیرید. در کل سال فقط یکی دو بار این وعده وفا شد و بقیه‌اش به بهانه‌های مختلف خلف می‌شد. سوم که رفتیم، با یکی از بچه‌های همکلاسی کتابخانه را به عهده گرفتیم و راه انداختیمش. استقبال بد نبود. زنگ تفریح هر روز به یکی از کلاس‌ها اختصاص داشت. خوبیش این بود که خودم دسترسی‌ام به کتاب‌ها راحت بود! آن موقع دیگر در منزل برای خودم یک ردیف کتاب داشتم.

همیشه اول سال، وقتی کتاب‌های نو را می‌دادند، کتاب ادبیات را جلو جلو می‌خواندم، به ویژه داستان‌ها و شعرها را. یک تشنگی زیادی که فرو نمی‌نشست. دوم سوم دبیرستان، هر چند درس‌هایمان سخت بود، اما کتاب خواندنم مضاعف و چند برابر شد! تازه عضو یکی از کتابخانه‌های بزرگ شهر شده بودم و رسیده بودم به سرچشمه‌اش. چند نفری رفیق و همکلاسی از بچه‌های درسخوان بودیم که قرارهایمان کتابخانه بود. هر وقت که می‌رسیدیم، زیر بغل هر کدام، دو سه تا کتاب بزرگ بود؛ بیشتر رمان و تاریخی. کسانی که کتابی را می‌پسندیدند، معرفی می‌کردند تا بقیه هم بخوانند.

آن دوره، کتاب‌های باستانی پاریزی، ترجمه رمان‌های خارجی و کلاسیک (از جمله سینوهه، آثار سیدنی شلدون و ...) و دیوان‌های شعر و ... را زیاد می‌خواندم. تقریباً مشتری ثابت مجله‌های اطلاعات هفتگی، خانواده، روزهای زندگی، دانشمند و دانستنی‌ها هم بودم. تقریباً هر روز که می‌رفتم مدرسه، غیر از کتاب‌های درسی، یک کتاب یا مجله همراهم بود که سر فرصت می‌خواندمشان؛ زنگ تفریح، موقع استراحت سر کلاس و حتی گاهی در مسیر نسبتاً طولانی تا منزل که پیاده می‌رفتم و سرم توی کتاب بود. منزل یا میهمانی‌ها هم از کتاب جدا نمی‌شدم. شب‌ها تا دیر وقت و صبح‌های زود، یک نفس کتاب به دست بودم. روزی چهار پنج ساعت کتاب غیردرسی را راحت می‌خواندم. کتاب‌های زیر سیصد چهارصد صفحه‌ای برایم افت داشت!

دانشگاه هم تقریباً همین روال بود. منتها نوع کتاب‌های مورد علاقه‌ام تغییر کرد. در دانشگاه، رمان‌ها و اشعار انقلابی گرفتارم کرد. یک کتابخانه تخصصی ادبیات انقلاب اسلامی داشتیم که تقریباً همه آثار آن زمان جمع‌آوری شده بود؛ کتاب‌های روایت فتح، آثار امیرخانی، قیصر امین پور، سید مهدی شجاعی، راضیه تجار و ...

سر همین کتاب خواندن، درس ترمودینامیک را افتادم! شب امتحان یکی از رفقای کرم کتاب، «کوچه اقاقیا»ی راضیه تجار را داد دستم. فرداش ساعت هشت امتحان داشتم. چند صفحه‌ای را خواندم و نتوانستم بگذارمش کنار و همین طور خواندم و خوانم تا اینکه یهو دیدم ساعت از دوازده هم گذشته است. چنین شد که درس را افتادم!

***

بگذریم... غرض خودستایی نبود و یا اینکه بگویم کتابخوانم. می‌خواستم تصویری بدهم از دوران خودم و گروه دوستانی که با آن‌ها بودم. حالا که بچه‌های همسن و سال نوجوانی و جوانی‌ام را می‌بینم، بیشتر اهل بازی کامپیوتری هستند تا مطالعه. این روزها گوشی یا تبلت به دست‌ها زیادند و مشغول. مدرسه‌ها هم کم و بیش با کتاب غیر درسی میانه‌ای ندارند، معلم‌ها هم؛ یادم هست دبیری داشتیم که هر وقت وارد کلاس می‌شد، یکی دو تا کتاب دستش بود و خیلی از بچه‌های کلاس ترغیب می‌شدند به مطالعه؛ حتی آن‌هایی که درسشان داغون بود.

اما حالا...

راهش چیست؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۶
مجتبی همتی فر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی