عقل شفا جوی و طبیبش توئی!

بایگانی
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران کلاس سمینار بود.
یکی از مدیران موفق مدارس تهران قرار بود از تجربه‌اش بگوید.
به دعوت دکتر سجادیه ما هم رفتیم.
خانم مدیر، حدود شصت ساله، بانشاط و پر انگیزه و البته خوش بیان.
در ضمن صحبت‌هایش، علی آقا پرسید: «چرا از مدرسه دولتی به مدرسه غیرانتفاعی رفتید؟»
گفت:«تاسیس مدرسه غیرانتفاعی که به تشویق یکی از همکاران بود. اما تا زمان بازنشستگی، کس دیگری امورش را رتق و فتق می‌کرد. بعد بازنشتگی، یهو دیدم که حقوقم کفاف زندگی را نمی‌دهد... همسرم هم خلبان بازنشته بود، اما حقوقش بیش از خرج دوا و دکتر خودش نمی‌شد...برای همین سر کار در مدرسه غیرانتفاعی جدی‌تر شدم!».
توصیه‌اش این بود که حتماً به فکر کار دوم باشید...
[بدجوری فکری شده‌ام؛ نمی‌دانم برای حقوق کارمندها به ویژه فرهنگیان چه می‌شود کرد؟ همه می‌گویند حقوق معلم‌ها باید زیاد شود، اما وقتی ساعت کاریشان را درنظر بگیریم و سختی کار، واقعاً حقوقشان کم است؟]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۷
مجتبی همتی فر

از نقص‌های تحول آموزش و پرورش کشور می‌گفت.

بحث رسید به "کارآموزی‌ها".

می‌گفت عمده کارمندان و کارگرها، کارآموزها را رقیب خودشان می‌دانستند. به این خاطر کارآموزها را تحویل نمی‌گرفتند و یا سرکارشان می‌گذاشتند.

خاطره‌ی یکی از دوستانش را نقل کرد: «کارمند بانک به کارآموزها یک ماشین حساب داده و گفته بود که شماره‌های قبض‌های واریز و برداشت را با هم جمع بزن! کارآموز هم انجام داده بود!».

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۶
مجتبی همتی فر

دکتری فلسفه تعلیم و تربیت داشت و از کارشناسان قدیمی آپ بود.

حرف‌هایش پخته بودند.

حرف کشیده شد به بحث‌های تربیتی.

گفت: "اینکه همه آسیب‌های اجتماعی نوجوان و جوان امروزی را به ماهواره ربط بدهیم خطاست. زمان شاه، تلویزیون همان چیزهایی را نشان می‌داد که الان ماهواره نشان می‌دهد! اما نوجوان و جوان آن موقع چنین نبودند".

وقتی علت را جویا شدیم، "خانواده و نقش تربیتی‌اش" را مطرح کرد. 

گفت: "الان خانواده‌ها با این استدلال که حکومت اسلامی است، همه امر تربیت را بر عهده مدرسه گذاشته‌اند و خودشان نشسته‌اند کنار..."

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۶
مجتبی همتی فر

شش هفت ساله بودم که اولین کتاب را برایم خریدند. کتاب شعری بود که بعضی از شعرهای کتاب درسی‌مان هم در آن بود. همین برایم جذاب بود و می‌خواستم به نحوی به هم‌کلاسی‌هایم نشان بدهم که کتابی دارم که چنین است. آن موقع تصور دیدن محتوای کتاب درسی در کتابی دیگر برایم عجیب بود!

کم‌کم که پول دستم می‌آمد، کتاب می‌خریدم؛ بیشتر هم داستان و رمان. وقتی می‌رفتیم مهمانی، اول کتابخانه‌شان را پیدا می‌کردم. عمده اقوام ما، چندان اهل کتاب نبودند و تک و توک در قفسه‌ی گچی خانه‌شان چندتا کتاب داشتند؛ قرآن، مفاتیح و گاهی کتاب‌های مذهبی. چند باری رمان عاشقانه هم خواندم، وقتی که هنوز دوازده سیزده ساله بودم!

کلاس دوم دبستان، مدرسه کتابخانه نداشت؛ اصلاً آن موقع این چیزها مطرح نبود. خانم معلم‌مان از بچه‌ها خواست هر کدام یکی دو تا از کتاب‌هایشان را به کلاس بیاورند تا کتابخانه‌ای را بیاندازیم. هر هفته، یک نوبت کتاب‌ها بین بچه‌ها تقسیم می‌شد تا خلاصه‌شان را به کلاس بیاوریم. دقیق یادم نیست، اما دو سه بار بیشتر کتاب به من نرسید.

مدرسه راهنمایی‌مان یک کتابخانه خوب داشت، از رمان و نقاشی گرفته تا کتاب‌های علمی و به ویژه درباره فضا و این‌ها. عشقم این بود که بروم و کتاب‌ها را بخوانم ولی دریغ! معلم دینی ما مسئول کتابخانه بود. اول سال گفت یکشنبه‌ها می‌برمتان داخل کتابخانه تا کتاب امانت بگیرید. در کل سال فقط یکی دو بار این وعده وفا شد و بقیه‌اش به بهانه‌های مختلف خلف می‌شد. سوم که رفتیم، با یکی از بچه‌های همکلاسی کتابخانه را به عهده گرفتیم و راه انداختیمش. استقبال بد نبود. زنگ تفریح هر روز به یکی از کلاس‌ها اختصاص داشت. خوبیش این بود که خودم دسترسی‌ام به کتاب‌ها راحت بود! آن موقع دیگر در منزل برای خودم یک ردیف کتاب داشتم.

همیشه اول سال، وقتی کتاب‌های نو را می‌دادند، کتاب ادبیات را جلو جلو می‌خواندم، به ویژه داستان‌ها و شعرها را. یک تشنگی زیادی که فرو نمی‌نشست. دوم سوم دبیرستان، هر چند درس‌هایمان سخت بود، اما کتاب خواندنم مضاعف و چند برابر شد! تازه عضو یکی از کتابخانه‌های بزرگ شهر شده بودم و رسیده بودم به سرچشمه‌اش. چند نفری رفیق و همکلاسی از بچه‌های درسخوان بودیم که قرارهایمان کتابخانه بود. هر وقت که می‌رسیدیم، زیر بغل هر کدام، دو سه تا کتاب بزرگ بود؛ بیشتر رمان و تاریخی. کسانی که کتابی را می‌پسندیدند، معرفی می‌کردند تا بقیه هم بخوانند.

آن دوره، کتاب‌های باستانی پاریزی، ترجمه رمان‌های خارجی و کلاسیک (از جمله سینوهه، آثار سیدنی شلدون و ...) و دیوان‌های شعر و ... را زیاد می‌خواندم. تقریباً مشتری ثابت مجله‌های اطلاعات هفتگی، خانواده، روزهای زندگی، دانشمند و دانستنی‌ها هم بودم. تقریباً هر روز که می‌رفتم مدرسه، غیر از کتاب‌های درسی، یک کتاب یا مجله همراهم بود که سر فرصت می‌خواندمشان؛ زنگ تفریح، موقع استراحت سر کلاس و حتی گاهی در مسیر نسبتاً طولانی تا منزل که پیاده می‌رفتم و سرم توی کتاب بود. منزل یا میهمانی‌ها هم از کتاب جدا نمی‌شدم. شب‌ها تا دیر وقت و صبح‌های زود، یک نفس کتاب به دست بودم. روزی چهار پنج ساعت کتاب غیردرسی را راحت می‌خواندم. کتاب‌های زیر سیصد چهارصد صفحه‌ای برایم افت داشت!

دانشگاه هم تقریباً همین روال بود. منتها نوع کتاب‌های مورد علاقه‌ام تغییر کرد. در دانشگاه، رمان‌ها و اشعار انقلابی گرفتارم کرد. یک کتابخانه تخصصی ادبیات انقلاب اسلامی داشتیم که تقریباً همه آثار آن زمان جمع‌آوری شده بود؛ کتاب‌های روایت فتح، آثار امیرخانی، قیصر امین پور، سید مهدی شجاعی، راضیه تجار و ...

سر همین کتاب خواندن، درس ترمودینامیک را افتادم! شب امتحان یکی از رفقای کرم کتاب، «کوچه اقاقیا»ی راضیه تجار را داد دستم. فرداش ساعت هشت امتحان داشتم. چند صفحه‌ای را خواندم و نتوانستم بگذارمش کنار و همین طور خواندم و خوانم تا اینکه یهو دیدم ساعت از دوازده هم گذشته است. چنین شد که درس را افتادم!

***

بگذریم... غرض خودستایی نبود و یا اینکه بگویم کتابخوانم. می‌خواستم تصویری بدهم از دوران خودم و گروه دوستانی که با آن‌ها بودم. حالا که بچه‌های همسن و سال نوجوانی و جوانی‌ام را می‌بینم، بیشتر اهل بازی کامپیوتری هستند تا مطالعه. این روزها گوشی یا تبلت به دست‌ها زیادند و مشغول. مدرسه‌ها هم کم و بیش با کتاب غیر درسی میانه‌ای ندارند، معلم‌ها هم؛ یادم هست دبیری داشتیم که هر وقت وارد کلاس می‌شد، یکی دو تا کتاب دستش بود و خیلی از بچه‌های کلاس ترغیب می‌شدند به مطالعه؛ حتی آن‌هایی که درسشان داغون بود.

اما حالا...

راهش چیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۶
مجتبی همتی فر

به اقتضای پژوهشی، فرصت گفت و گو با تعدادی از مسئولین و متخصصین عرصه تعلیم و تربیت کشور نصیب شد. در این جلسات بحث پیرامون ساختار نظام آموزشی بود و اینکه چطور می‌توان الگوی بهینه‌ای برای تقویت تربیت عمومی در دوره‌های تحصیلی به ویژه دوره متوسطه دوم داشته باشیم. به تناسب بحث، در همه جلسات صحبت به تحول نظام آموزشی کشور هم کشیده می‌شد و تکیه کلامی را به شکل‌های مختلف از زبان همه آن‌ها می‌شنیدیم: «کوچک زیباست!». عمده این مسئولین و متخصصین تاکیدشان این بود که نباید به دنبال تحولات عمده آموزشی و تربیتی باشیم؛ باید به تغییرات کوچک و اثرگذار بسنده کنیم.

یکی شان می‌گفت: «متخصصین دانشگاهی سرشان به عرش است، اما پایشان به فرش نیست... این‌ها نمی‌توانند کاری از پیش ببرند؛ باید دست به دامن کارشناسان و مجربانی شد که هر چند سر در عرش ندارند، اما پایشان روی فرش است!».

ناخواسته  «کاخ عاج نشینی» فیلسوفان تربیت و اتهام انتزاعی بودن ایده‌هایشان به یادم آمد!

گذشته از قضاوت‌های سیاسی، به نظرم جای بررسی دارد که چه عواملی منجر به این می‌شود که مسئولین با تجربه نظام آموزش و پرورش کشورمان به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند؟ چرا همه یک کلام به زیبا بودن تحولات کوچک تاکید دارند؟ خطاهای گذشته در انجام کارهای بزرگ اما کم اثر، چقدر در چنین موضع‌گیری‌هایی موثر بوده است؟ با غلبه این رویکرد در مدیران ارشد نظام آموزشی، یک فیلسوف تربیتی تحول خواه چه وظیفه‌ای می‌یابد؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۵
مجتبی همتی فر