عقل شفا جوی و طبیبش توئی!

بایگانی
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

پسرک مریض بود و موهایش می‌ریخت. همکلاسی‌ها با تمسخر بهش می‌گفتند: کچل! این قدر بهش گفته بودند که خودش هم باورش شده بود و درس به دلش نمی‌نشست. معلم وقتی علت فهمید، کاری کرد کارستان. فردا وارد کلاس که شد، بچه‌ها تعجب کردند؛ موهای سرش را تراشیده بود. از آن به بعد پسرک معلم را همدل خودش یافت و درسش بهتر شد و بهتر. کار به جایی رسید که بعضی از بچه‌ها هم رفتند و سرشان را تراشیدند... [1].

دوستی از اساتید گله می‌کرد که کم توجه‌اند و به مسایل دانشجوها توجه کافی ندارند؛ یک دانشجو شهرستانی است و پدر و مادر چشم انتظاری دارد، دیگری یکی دو بچه دارد و باید خرج آن‌ها را هم در بیاورد، دیگری مشکل مالی دارد و باید زودتر برود سر کار، آن یکی مریضی دارد و فرصت نمی‌کند که کارهای کلاسی و درسی را به نحو احسن انجام دهد، دیگری به هر سختی که شده در چهل سالگی با چند فرزند و کلی مشکل اقتصادی با علاقه دارد تحصیل می‌کند و صبح زود تازه از شهرستان رسیده و عصر هم باید برگردد و از خستگی سفر در کلاس چرت می‌زند، یکی دیگر همسرش باردار است و آن یکی مشکل خانوادگی دارد و...

به دوستم می‌‌گویم حرفت حق! یک معلم فرقش با کارمند بانک این است که کارمند کار فقط برایش مهم است که آخر روز حسابش با هم بخواند، ولی معلم می‌خواهد علاوه بر کارش، تربیت هم بکند و مربی باید حواسش به زمینه‌های متربی‌اش هم باشد. اما یادمان باشد یک معلم هم خانواده دارد، با همسرش اختلاف پیدا می‌کند، قسط وامش می‌رسد، با همکارانش اختلاف پیدا می‌کند، بالادستی‌اش به او فشار می‌آورد و ...

 سخت است اما می‌شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۶
مجتبی همتی فر

پای صحبت بعضی از اساتید که می‌نشینی، حسّت این است: «تاریخچه خلاصه‌ای خوب یا بد از موضوع مورد بحث در همان کانتکس‌های اجتماعی- فرهنگی خودشان، اغلب حتی بدون اینکه معادل فارسی مناسبی برای کلمات داشته باشند». وقتی که انتظار داری از آن همه حرفی که فلانی و فلانی زده‌اند، یکی دو اکسیر برای مسایل خودمان بیابی، چیزی دستت را نمی‌گیرد. همچنان گلویت از تشنگی خشک است...

معمولاً جرأت اعتراض نداریم، چون متهم می‌شویم به اینکه نخوانده و نفهمیده داریم قضاوت می‌کنیم و چه بسا بفرستند ما را به دنبال نخود سیاه (معرفی سیاهه بلند بالایی از آثار که شاید خود استاد معظم هم نخوانده باشد[1]). وقتی هم که می‌روی به سراغ جامعه، آنچه در مکتب آموخته‌ای از تو به یک چیپس هم نمی‌خرند، چون حتی گاهی به خاطر حجاب‌ها نمی‌توانیم مساله را بفهمیم تا چه رسد به ارائه راه‌حل مقتضی...

حالا فرق نمی‌کند که اسمت دکتر فلانی با اِن تا مقاله و کتاب با عناوین دهن پر کن باشد یا دانشجوی ترم اول تحصیلات تکمیلی، جامعه از ما کمک می‌خواهد. کمکی از دستمان بر می‌آید؟ خود من که نه!

[شاید به همین دلیل است که جای ماها توی همان دانشگاه‌هاست، جایی که پول می‌دهند تا همین حرف‌ها را برای هم بگوییم تا دانشجو استاد شود و او هم برای دانشجویانش بگوید و ...؛ و جامعه راه خودش را خواهد رفت]


 پانوشت:

[1]. در جلسه‌ای، استاد از کتابی نام می‌برد که یک یاز نقاط عطف آن علم بود، اما به اذعان استاد کمتر از انگشتان دست آن را نخوانده‌اند (ازش نپرسیدم که خودش جزو کدام دسته است: انگشتان یا سایرین؟!)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۷:۱۳
مجتبی همتی فر

داشت حرف می‌زد، گفت «بهم نگاه کن، وقتی حرف می‌زنم!». چشم‌هام رو دوختم به به کتاب‌های آن سمت اتاق. کمی مکث کرد و با عصبانیت تقریباً داد زد که «با این کارت اعصاب رو به هم می‌ریزی...». یکی دو نفر دیگه هم بودند توی اتاق. لبخند کمرنگی زدم بهش. آروم گفتم «چشم...».

شروع کرد به نوشتن روی تخته وایت برد. توضیح می‌داد، اما باز هم تاب نیاوردم. دوباره چشم را دوختم به گوشه تخته، دوباره عصبانی شد و چیزی گفت. سختم بود، اما باز هم سکوت. کمی بهش نگاه کردم و او هم توضیحاتش را ادامه داد. طاقت نیاوردم، چشمم را بستم و گوش کردم...

بارها از دستم عصبانی شده، نه او، خیلی‌های دیگر. حتی گاهی حمل بر غرور کرده‌اند یا بی ادبی، یکبار برای همیشه می‌خواهم دلیلش را بگویم. از بچگی سنگینی نگاه را نمی‌توانم تحمل کنم، قلبم می‌گیرد و بار دوشم زیاد می‌شود. فرقی نمی‌کند طرف از من بالاتر باشد یا پایین‌تر، بچه‌ام باشد یا همسرم... کار وقتی سخت‌تر است که طرفم خانم باشد که بار نگاه چند برابر می‌شود، هر چند چشمش به من نباشد...

تلاش کرده‌ام که این را (اگر یک عیب باشد) رفع کنم، اما نشد که نشد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۲۲:۰۸
مجتبی همتی فر

زیاد شنیده‌ایم که از ارتقا منزلت معلم می‌گویند. وقتی که پای حرفشان می‌نشینی، تهش می‌گویند معلم نباید گیر مالی داشته باشد و برای همین دم از افزایش حقوق معلم‌ها می زنند. حرفم سر کم و زیاد بودن حقوق معلم‌ها نیست. می‌خواهم از یک تجربه بگویم.

«نجات سرباز رایان» فیلم معروفی استکه آن را برای مقایسه یکی از بهترین‌های ژانر جنگی-تاریخی غرب با فیلم‌های دفاع مقدسی وطنی مثال می‌زنند. حق و الانصاف فیلم جالبی است. شخصیت اصلی فیلم افسری است که مجاهدت‌های فراوانی می‌کند، دلیر است و با تدبیر. هوای نیروهای زیر دستش را دارد و کلی ویژگی‌های خوب دیگر. طوری که دلتان می‌خواهد پیروز جنگ باشد که البته از نبرد نفس‌گیر اول فیلم هم پیروز بیرون می‌آید. فیلم به جریان خودش با آن نقاط اوج و قوت‌هایی که دارد، ادامه می‌دهد...

اواسط و در یکی از نقاط اوج فیلم است که خیلی با ظرافت مشخص می‌شود که این افسر جوان با همه مشخص‌های خوبش، یک معلم روستایی است که برای کشورش به جنگ آمده است و البته از روح خشن جنگ دلخوشی ندارد... و البته لطافت‌هایی را هم در طول فیلم می‌بینیم که می‌توان آن‌ها را با روحیه یک معلم خوب تطبیق داد... حالا ما در فیلم‌هایمان معلم را چطور تصویر می‌کنیم؟ معلم‌های ما آخر دغدغه‌شان چیست؟ ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۲۲:۱۳
مجتبی همتی فر